کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان آب به دهان خشک شدن : کنایه از متعجب شدن مرا می گویی از تماشای این منظره هولناک آب به دهانم خشک شد آبروی کسی را ریختن : کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی گفت مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی ؟ آب نکشیده : کنایه از آبدار صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید آسمان جل : کنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان جوانی به سن بیست و پنج و شش لات و لوت و آسمان جل ادا و اطوار : کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوار های معمولی خودش که در تمام مدت ناهار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از در توانایی او بودن لابد این قدرها از دستش ساخته است . از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن : کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید . از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنید . از عهده چیزی برآمدن : کنایه از آن را به خوبی انجام دادن خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد اوقات کسی تلخ بودن : کنایه از خشمگین و در همان حال آزرده و افسرده بودن او با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که محال است با زبان بی زبانی گفتن : کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد با همان زبان بی زبانی نگاهش حقش را کف دستش می گذاشتم بدقواره : کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفی بدقواره انداخته بود برای خالی نبودن عریضه : کنایه از حفظ ظاهر محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودند برو و برگرد : کنایه از چون و چرا ، شک و تردید حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو و برگرد نداشت آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو و برگرد یک سر ببری به اندرون بنا شدن : کنایه از مقرر شدن ، معین شدن ، قرار گذاشته شدن عیالم با این ترتیب موافقت کرد . بنا شد روز دوم عید نوروز ... بنا کردن به چیزی : کنایه از آن را شروع کردن به مناسبت صحبت از 13 عید بنا کرد به خواندن قصیده ای ... بوقلمون : کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود . به جا : کنایه از مناسب و شایسته همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس بجاست به جان چیزی افتادن : کنایه از سخت مشغول شدن به آن . فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند . به خرج دادن : کنایه از بی حیا و گستاخ این آدم بی چشم و رو که از امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود . بی چشم و رویی : کنایه از گستاخی و وقاحت . من هم شما چه پنهان با کمال بی چشم و رویی بدون آن خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم . بی دست و پا : کنایه از آن که از عهده کار بر نمی آید و در انجام آن در می ماند ، بی کفایت و بی عرضه . جوانی به سن بیست و پنج یا شش ، لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه . پا افتادن : کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن ، ممکن شدن ( انوری ) این بخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد . پاپی چیزی شدن : کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن . اصلا پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم . پای برهنه : کنایه از فقیر و بی چیز . خدا را خوش نمی آید این بی چاره را که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده نا امید کنم . پرت و پلا : کنایه از بی ربط و نا معقول دیدم زیاد پرت و پلا می گوید . پشت داغ کردن : کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن . پشت دستم از داغ کردن تا که من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم . پیرامون چیزی گشتن : کنایه از به آن مشغول شدن . پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم . تا خرخره خوردن : کنایه از بیش تر از اندازه خوردن . من شخصا تا خرخره خورده ام . تپیدن : کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن . موقع مناسبی است که کباب غاز رابیاورند دلم می تپد . تیر از شست رفتن : کنایه از ، دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده . ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد . جان گرفتن : کنایه از نیرو گرفتن مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود . جلوی کسی در آمدن : کنایه از خوب برداشت کردن . باید در این موقع درست جلویشان در آیی . جویده جویده : کنایه از گنگ ، نامفهونم و مقطع ، به طور نامفهوم . خواست جویدعه جویده از بروز این محبت و دل بستگی ... چانه کسی گرم شدن : کنایه از مشغول شدن کسی به پر حرفی و ادامه دادن آن حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و شوخی . . چشم بد دور : کنایه از رفع شدن بلای چشم بد دیدم ماشاء الله چشم بد دور آقا واترقیده اند چشم به چیزی دوختن : کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن ، خیره شدن به آن . گر چه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود . چشم کسی به چشم دیگری افتادن : کنایه از روبرو شدن آن ها با هم و دیدن همدیگر . اگر چشمم احیانا تو چشمش می افتاد . . چند مرده حلاج بودن : کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری و تا چه اندازه توانا بودن . می خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از ... چیزی به شکم کسی بستن : کنایه از گفتن چیزی به کسی ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم . چیزی را از سر به در کردن : کنایه از به آن فکر نکردن ، فراموش کردن آن . با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که ... چین به صورت انداختن : کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن مصطفی به رسم تحقیر چین به صورت انداخته گفت ... حساب کار خود را کردن : کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن یارو حساب کار را کرده ... حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن ، تنبیه و مجازات کردن کسی . اصلا پا پی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم . حسابی : 1- کایه از محترم ، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته می شود خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم . .. 2- کنایه از درست و منطقی دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده گفتم ... اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می شنوم ... هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند . حق کسی را کف دستش گذاشتن : کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونه ای که سزاوار آن است . با همان زبان بی زبانی نگاه ، حقش را کف دستش می گذاشتم . حلقه زدن : کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن ، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن . دو ساعت بعد از مهمان بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده . حمله آوردن : کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن . مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می کردم که ... خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد ... خاطر کسی جمع شدن کنایه از مطمئن شدن . در باب مسئله ی معهود خاطرم داشت کم کم به کلی اسوده می شد. خاک بر سر ریختن : کنایه از پیدا نشدن راه حل برای مشکل خود و بسیار بی چاره و مضطر شدن . با حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سر بریزم ... خاک به سرم : کنایه، معمولا زنان هنگام تعجب یا دیدن و شنیدن امری نا خوش آیند بر زبان می آورند . عیالم هراسان وارد شدن و گفت خاک بر سرم ... خروار : کنایه از مقدار زیاد از هر چیز ... دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت .. خط بر چیزی کشیدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن ، نا چیز شمردن آن . گفت تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقدا خط بکش . خم به ابرو آوردن : کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار کردن ، در این معنی معمولا به صورت منفی به کار می رود . با کمال بی چشم و رویی بدون آن که خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم . خود را از تک و تا نینداختن : کنایه از خود را نباختن ، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن . یا رو حساب کار را کرده بدون آن که سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد . خود را به بیماری زدن : کنایه از وانمود کردن به آن . خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیت قدغن کردن از تختخواب پایین نیایید . خوش زبانی : کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز . بر تعاریف و خوش زبانی افزوده گفتم چرا نمی آیی بنشینی . چانه اش گرم شدن و در خوش زبانی و حرافی و شوخی ... خون سردی : کنایه از آرامش ، بی تفاوتی ، بی اعتنایی . تعارف معمولی را برگزار کرده با وقار و خون سردی هر چه تمام تر بر سر میز قرار گرفت . دامن از دست رفتن :کنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن ، نابودن شدن ، سپری شدن ، بی خود گشتن . بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود . در محظور گیر کردن : کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر نا خوش آیند قرار گرفت . مهمان ها سخت در محظور گیر کرده بودند . دست به دامن کسی زدن ( شدن ) : کنای از او به او متوسل شدن و از او یاری خواستن . وقتی غاز را روی میز آوردند می گویی ای بابا دستم به دامانتان .. دستگیر شدن : کنایه از فهمیدن و متوجه شدن .. مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود . پوزخندی نمکینی زد و گفت خوب دستگیرش شد . دست نخورده : کنایه از ویژگی آن چه قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است . تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید دست و پا کردن : کنایه از فراهم کردن ، پیدا کردن ، به دست آوردن . چاره ی منحصر به فرد را دیدم که هر طور شدن تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم . از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم . دک و پوز ( تک و پوز ) : کنایه از ظاهر شخص به ویژه سر و صورت چشم بد دور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است . دل از عزا در آوردن : کنایه از پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و بهره ی کافی از چیزی بردن . یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نودلی از عزا در آوردیم . دماغ سوخته شدن : کنایه از دچار شرمندگی شدن ، خیت شدن . یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد. دو دل : کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری ، مردد . در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند . دو روی: کنایه از آن ظاهر و باطن از تفاوت دارد ، منافق . والا چه چیز ها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی گفت . روی کسی را زمین انداختن : کنایه از تقاضای او را رد کردن . روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت . زدن : کنایه از شاید اتفاق افتادن { شاید } چنین شدن . زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد . زورکی : کنایه از به زحمت ، به سختی به جز تحویل دادن خنده های زورکی و خوش آمد گویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود . زیر بغل کسی را گرفتن : کنایه از کمک کردن دلم می خواست می توانستم صد آفرین به مصطفی گفته از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم . ساختن : کنایه از تألیف کردن ، سرودن و نوشتن . بنا کردن به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است . ساعت شماری کردن : کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرار رسیدن ساعت یا زمانی خاص . شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می کنند . سر به مهر : کنایه از کامل { و دست نخورده بودن } تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید . سرخم کردم : کنایه از برابر کسی تعظیم و کرنش کردن . لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد . سرخ و سفید شدن : کنایه از دارای چهره ای باز ، روشن و شاداب شدن . مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد . سر دماغ آمدن : کنایه از سر حال آمدن ، به نشاط آمدن . ستاره ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت ، رفته رفته سر دماغ آمدم . سرسری : کنایه از مقدار بسیارکم معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت . سرسوزن : کنایه از مقدار بسیارکم ایشان در خوراک هم سرسوزنی قصور را جایز نمی شمردند. یارو حساب کارکرده بود بدون آنکه سرسوزنی خود را... سرکسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری بودن و آن را خوب شناختن او الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش تو ی حساب است . سماق مکیدن : کنایه از وقت بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن ، کاری بی حاصل کردن . مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند. سوار کردن : کنایه از جور کردن ، ترتیب دادن گفت اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کردکه امروز مهمان شما دست به غار نزنند. شاخ در آوردن : کنایه از تعجب وشگفت زدگی فراوان، بسیار تعجب کردن، شگفت زده شدن از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ درمی آوردم . شست کسی خبردارشدن : کنایه از پی بردن او به چیزی ،مطلع شدن او از امری ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب می دوید. شش دانگ : کنایه از تمام ، همه ، به طور کامل شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دل خوشی دادن وامیددریافت چیزی را داشتن این بدبخت ها...شکم خود را مدتی است که صابون زده اند که کباب غاز بخورند. صرف کردن : کنایه از خوردن یا نوشیدن دو ساعت بعد مهمان ها بدون تخلف تمام وکمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی ... حالا آش جو وکباب بره و پلو وچلو ومخلفات دیگر صرف شده است. صندوقچه ی سرکسی بودن : کنایه از رازداربودن ، سرّ او را حفظ کردن وبه منی که چو ن تویی را را صندوقچه سرخود قرار داده بودم ... عقل کسی سرجای خود نبودن : کنایه از کم عقل بودن او الحمدالله هنور عقلش به جا وسرش توی حساب است. غلیان: کنایه از جوش عواطف و احساسات ، شدت هیجان عاطفی ، شور وهیجان قدری برای به جا آمدن احوال وتسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده ... غول بی شاخ ودم : کنایه از شخص درشت هیکل، زشت ، بدقواره بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده وشر این غول بی شاخ ودم را از سرما بکن قالب چیزی در آمدن : کنایه از اندازه ی آن شدن، مناسب آن شدن خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه ای به کار برده که لباس من این طور قالب تنش درآمده است. قدم نهادن : کنایه از واردشدن گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود. قنداقی: کنایه از نوازد گفتم تو رفقای مرا نمی شناسی بچه قنداقی که نیستند. قید چیزی را زدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن معلوم شد می فرمایند در این روز عید قید غاز را باید به کلی زد کاسه وکوزه یکی شدن : کنایه از هم خانه شدن ودر اواخر عمر با بنده مألوف بودند وکاسه وکوزه یکی شده بودیم . کار به جای باریک کشیدن: کنایه از مرحله ی حساس و بحرانی رسیدن جریان امری ازمن همه اصرار بود و ا زمصطفی انکار وعاقبت کار به جایی کشید... کار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از توانا بودن او بررفع مشکلات وموانع . جز خوش آمدگی هایی ساختگی کاری از دستم ساخته نبود. کباده ی چیزی را کشیدن : کنایه از ادعای آن را داشتن ، خود را شایسته ی آن دانستن یکی از حضار که کباده ی شعر وادب را می کشید. کش رفتن : کنایه از دزدیدن ،ربودن راستی راستی تصورم کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است. کشمکش : کنایه از دعوا ف ستیزه ، منازعه سرهمین میز آقایان دو ساعت تمام کارد وچنگال به دست با یک خروار گوشت...در کشمکش وتلاش بوده اند. کشیده : کنایه از سیلی ، چَک در را بستم وصدای کشیده ای آب نکشیده ای ... وباز کشیده ی دیگر نثارش کردم . کلک چیزی را کندن: کنایه از آن را خوردن یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند. کمرکش: کنایه از میانه ، وسط مانند گوشت و استخوان شتر قربانی درکمرکش دوازده حلقوم وکتل ... کودن : کنایه از سست و کند، تنبل و کم کار این مصطفی گر چه زیاد کودن و بی نهایت چلمن است... کیفور شدن : کنایه از خوشی فراوان کردن ، لذت بسیار بردن ، خوشحال شدن درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد. گردن دراز گشتن : کنایه از علاقه مند و حریص شدن مصطفی که با دهن باز و گردن دراز حرف های مرا گوش می داد. گره به دست کسی باز شدن : کنایه از حل شدن مشکل به کمک او ولی به نظرم این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد گل انداخته : کنایه از افروخته وسرخ ، سرخ وبرافروخته شده بر روی صورت گل انداخته ی آقای استادی نقش بست. گلی به سرکسی زدن : کنایه از کار مهمی برای او انجام دادن ، سبب حفظ آبرو و افتخار او شدن پسر عموی خودت است هر گلی هست به سرخودت بزن گوش شدن : کنایه از با دقت و توجه گوش کردن همه گوش شده بودند و ایشان زبان مادر مرده : کنایه از قابل ترحم ودل سوزی بودن کسی که دچار مصیبت و یا سختی شده است ، بیچاره ، فلک زده . دریک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادر مرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی ... ماسیدن : کنایه از به انجام رسیدن ، به ثمر رسیدن دیم توطئه ی ما دارد می ماسد. ماشاء الله : کنایه از تعجب و تحسین وبرای رفع چشم بدو برای بیان تعجب یا تمسخر گفته می شود. دیدم ماشاءالله چشم بددور آقا واترقیده اند. ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عموی خودت است . مثال مرغ سربریده : کنایه از بسیار بی قرار و نا آرام ، مضطرب و پریشان . چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید. مهار کسی را به سویی کشیدن: کنایه از او را بدان سو میل دادن . گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و ومهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم . نارو زدن : کنایه از فریب دادن وکلک زدن چون تویی را که صندوقچه ی سرخود قرار داده بودم نارو زدی . ناز شست: کنایه از آن به عنوان پاداش به کسی به ویژه به آن هنرنمایی کند می دهند . خیانت کردی و نارو زدی دبگیر که نازشست باشد. نثار کردن: کنایه از حواله کردن . وباز کشیده ی دیگری نثارش کردم . نشخوار کردن : کنایه از تکرار یا یادآوری امری از گذشته کم کم وقتی درست آن را زوایار وخفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم . نمک ناشناس: کنایه از آن که خوبی های دیگران را نادیده می گیرد، حق نشناس بی اختیار در خانه را باز کردم واین جوان نمک ناشناس را مانند... نمکین: کنایه از دل نشین ، خوش آیند پوزخند نمکینی زد و گفت خوب دستگیر شد.
نظرات شما عزیزان: